طنز، افترا، و تهمت – مشاهدات و خاطرات یک مهاجر کانادا http://mohajerha.com {نمی دانم جايی برای شکوه هست از اين تجربه خود خواسته، که نيست البته، اما جای درد دل که هست} Mon, 24 Sep 2012 22:12:02 +0000 fa-IR hourly 1 https://wordpress.org/?v=4.9.4 توجه توجه، یک مورد غذای کانادایی کشف شد http://mohajerha.com/2012/02/08/%d8%aa%d9%88%d8%ac%d9%87-%d8%aa%d9%88%d8%ac%d9%87-%db%8c%da%a9-%d9%85%d9%88%d8%b1%d8%af-%d8%ba%d8%b0%d8%a7%db%8c-%da%a9%d8%a7%d9%86%d8%a7%d8%af%d8%a7%db%8c%db%8c-%da%a9%d8%b4%d9%81-%d8%b4%d8%af/ Thu, 09 Feb 2012 06:33:02 +0000 http://mohajerha.com/?p=731 ادامه خواندن توجه توجه، یک مورد غذای کانادایی کشف شد ]]> Pemmicon, Canadian Foodبر اساس معتبرترین نظریات دانش اغذیه شناسی و ساندویچولوژی و تئوری های معتبری چون نون داغ و کباب بناب ساطوری دو نفره، کانادا دارای غذای بومی نیست. به همین دلیل از میلیونها موردی که موجبات شرمندگی یک کانادایی فرهیخته رو باعث میشه اینه که ازش بپرسی خوب دیگه چه خبر، بعدش هم اینکه غذای کانادایی چی بخوریم. البته در کمال شرمندگی من هم باید دیگه مراقب باشم زیاد این کاناداییا اون کاناداییا نکنم، چون شامل خودم هم میشه، بله، خیاط هم در کوزه می اوفتاد آخر.

اما و اما بالاخره دیروز در یک مجلس لهو و لعب و فتنه چشم ما به جمال یک فقره غذای کانادایی روشن شد و این اکتشاف کل نظریات فروید و ماکس پلانک و کپرنیک و داوینچی و سایر برو بچ رو از بیخ و بن، کن فیکون و دگرگون کرد. این پدیده نادر که Pemmican نام دارد گوییا نسخه اولیه انرژی بار هستش که با استفاده از گوشت و چربی تهیه شده و در شکلها و فرمت های متفاوت به بازار عرضه میشه.

دیروز یه برنامه ای بود برای آشنایی با فعالیت های سازمان های مخوف NGO در آمریکای شمالی. من هم همینجوری داشتم رد میشدم که دیدم و خلاصه همینجوری هم رفتم تو که ببینم این اجانب چجوری یک چنین گروه های منحط و منحرفی رو به شیوه های ددمنشانه راه اندازی و اداره میکنن.

خلاصه داشتم با یکی از رهبران ملعون گروه 350 که از فعالترین ترتیب دهندگان راه پیمایی اعتراضی مقابل کاخ صهیونیستی سفید در اعتراض به پروژه خط لوله Tar Sand هستند و در این راه شهدای فراوانی به ملت و دولت ماداگاسکار تقدیم کرده اند صحبت میکردم که یهوویی مسئول برنامه که اون هم از دوستان هستش و از اعضای گروه مافیایی David Suzuki Foundation وابسته به فراماسونری انگلیس، اشاره کرد به سفره غذاها در انتهای سالن و اینکه اینها کانادای هستند.

حالا من این وسط مونده بودم نظریات و اکتشافات علمی رو بپذیرم یا حرف این دوست محترم رو، که ندا آمد بی خیال بآ، برو بزن تو رگ تا تموم نشده، ما هم رفتیم و زدیم. مزه اش خیلی شبیه بود به… نمیدونم، حالا که فکر میکنم به نظرم به هیچی شبیه نبود. دومی هم زدم و یه کمی دلمو زد، چرب بود.

Pemmican, Canadian Food
این هم تصویری گویا از این غذای کانادایی، عکس رو یادم نیست از کدوم سایت سرقت کردم

اینگونه شد که ما هم آمدیم به بنده منزل و رفتیم سراغ برنامه جاسوس گوگل و با رعایت احتیاطات فراوان یک فروند جستجو انجام شد و فهمیدیم که این چه بود که این خارجی ها به خورد ما دادند. شما هم اگه میخواین بفهمین تشریف برده و خودتون بخونین، من مجانی ترجمه نمیکنم، په چی؟ زندگی خرج داره اینجا داشم. همینقدر بگم که این از غذاهای ساکنین اولیه آمریکای شمالی بوده.

http://en.wikipedia.org/wiki/Pemmican

اما به نظرم یه موادی در این غذای کانادایی بود که کم کم من رو به فعالیت های گروه 350 علاقمند کرد، داستان از این قراره که این کانادایی ها!!! با مشارکت آمریکایی های جهانخوار صهیونیست دشمن بشرین و با استفاده از پول های باد آورده شرکت های نفتی مانند شل و شورون، طرح تقسیم کانادا و آمریکا به دو منطقه رو ریخته بودن و در حال اجرا بودن که این گروه 350 رسید و مانع شد.

این طرح در قالب یک پروژه خط لوله از آلبرتای کانادا تا خلیج مکزیک و تحت پوشش انگیزه انتقال نفت شمال به جنوب قرار بود به اجرا دربیاد که NGOها رسیدن و از بر باد رفتن ایمان فلک به شدت ممانعت به عمل آوردند. البته در آمریکا که اصلا دموکراسی نیست و همه ملت بجز یه عده معدودی در زندان هستند، ولی این گروه بالاخره موفق شد با کشف یک اختلاص سی و سه میلیارد دلاری که توسط پسر عموی باراک اوباما انجام شده، کنگره رو متقاعد بکنه که دست از این پروژه بردارند یا اینها کاسه کوزه همه رو میریزن رو دایره. بهانه هم این شد که این پروژه برای محیط زیست مشکل ساز خواهد بود و بالاخره پروژه برای تجدید نظر رفت به دفتر اوباما که یعنی تمام.

یه خانم متینی هم که اصلا بهش نمیخورد دست نشانده و از عوامل صهیونیست باشه اومد و از راه اندازی یه کمپین بر علیه طرح کنتوری کردن اینترنت صحبت کرد و اینکه چجوری بزرگترین شرکت ارتباطات در کانادا که همان شرکت Bell باشه رو وادار به عقب نشینی کردن. من قبلا هم در این مورد یه مطلبی نوشته بودم که تو صفحه فیس بوک این وبلاگ و در اینجا میتونید بخونید، اما نکته اینه که حتی در میان این صهیونیست ها هم جنگ قدرت وجود داره و اینجوری به همدیگه میپرن.

به هر حال برای من که همینجوری عبوری رفتم تو خوب بود که یه غذای کانادایی کشف کردم و یه چند تایی عکس نگاه کردم. در ضمن با این همه عامل استکبار هم آشنا شدم و مژده اینکه همه اینها اعلام آمادگی کردن بیان برای خوانندگان فارسی زبان این وبلاگ حرف بزنن، که بزودی آماده و پخش خواهد شد، تا اون موقع درود بر مش قاسم، سلام بر دایی جان.

اخبار مختلف در باره پروژه Tar Sand را در اینجا بخوانید.

http://bit.ly/zdIUCW

سایت وب گروه 350 اینجا قابل دسترسی است.

www.350.org

سایت وب بنیاد دیوید سوزوکی رو اینجا ببینید.

www.davidsuzuki.org

سایت وب اوپن مدیا که با محدودیت دسترسی به اینترنت مقابله میکنه در اینجا.

www.openmedia.ca

]]>
از دل برود هر آنکه از گوگل برفت http://mohajerha.com/2011/12/20/%d8%a7%d8%b2-%d8%af%d9%84-%d8%a8%d8%b1%d9%88%d8%af-%d9%87%d8%b1-%d8%a2%d9%86%da%a9%d9%87-%d8%a7%d8%b2-%da%af%d9%88%da%af%d9%84-%d8%a8%d8%b1%d9%81%d8%aa/ Wed, 21 Dec 2011 00:31:55 +0000 http://mohajerha.com/?p=696 ادامه خواندن از دل برود هر آنکه از گوگل برفت ]]> تصویر سرقتی بوده و به هیج وجه بیانگر نظرات ما نیست
تصویر سرقتی بوده و به هیج وجه بیانگر نظرات ما نیست

یه چند سالی من برای یکی از این شرکت های معظم آمریکایی که در ونکوور هم دفتر و دستکی داشت کار کردم و خلاصه هر چی گذشت بیشتر متقاعد شدم که مدیران سطح بالای این شرکت ها، که بهشون میگن مدیران C Level هر چه ابعاد شرکت بزرگتر میشه بیشتر از مشکلاتی همچون فراموشی کوتاه و بلند و میان مدت رنج میبرن. به هر حال دیدم احتیاط واجب اینه که فکر کنیم شرکت های معتبرتر مثل مایکروسافت و گوگل ممکنه از این قاعده مستثنی باشن تا اینکه همین چند روز پیش جناب آقای اریک اشمیت (Eric Schmidt) مدیر ارشد گوگل به طرز حیرت آوری نظر من رو عوض کرد.

ایشان در یک اظهار نظر بسیار هوشمندانه ابراز فرمودن که ایرانیان به شکل غیر منتظره ای در زمینه های سایبری با استعداد بوده و در اموری چون هک و شکستن دیوارهای امنیتی به طور عجیبی مقتدر هستند و نباید اونها رو دست کم گرفت. آقا ما هم که خودمون رو آماده میکردیم بعد از یک وقفه طولانی در مورد تعطیلات و کریسمس و خرید و این حرفها بنویسیم یه باره مواجه شدیم با خاطرات شکنجه آور کار با مدیران همون شرکته که اشاره رفت و خلاصه اعصاب و غیره ریخت به هم.

آقای اشمیت هم به نظر میرسه از همون مشکلات حافظه در رنج باشن که همینجا از خداوند متعال برای همه مرضا شفای آجل آرزو میکنیم، بگو آمین. این بیماری که به نظر میاد وارد مرحله حاد شده باشه، به شکلی است که ایشان فراموش کرده اند که تا همین دو سال قبل خودشان یک مشاور داشتند به نام امید کردستانی که از اسمش میشه حدس زد که ممکنه یه وقت ایرانی باشه. امید کردستانی که به معمار موفقیت گوگل مشهور هستش تا آوریل 2009 به عنوان مشاور ارشد دفتر CEO و موسسین گوگل در همین شرکت مشغول به کار بوده و موفق شده این غول جستجوی وب رو به پرطرفدارترین بستر تبلیغات آنلان تبدیل بکنه. بیشتر در مورد امید کردستانی در اینجا بخونید.

این هم سخنان گهر بار جناب اشمیت

دیگه همین فیروز نادری خودمون، چقدر این آدم باحال و با مرامه، همینطوری در کمال خضوع و خشوع موشک و فضاپیما میفرسته مریخ و جاهای دیگه کهکشان، حالا گیرم آقای اشمیت علاقه ای به فضا نداره، هر چند صحبت هاش چیز دیگه ای رو نشون میده، ولی به هر حال پیر امیدیار که دیگه به نوعی همکار ایشون هستش، یعنی من باور کنم نمیدونه که موسس e-Bay هم خون ایرانی داره؟ این هم مقاله ویکیپیدیا در مورد پیر امیدیار.

این لیست جالب از ایرانیان موفق در آمریکا رو یه آدم باحالی برداشته تو ویکیپیدیا قرار داده برای همین دیگه، آقای اشمیت برو بخون خب، آقای مدیر گوگول.

به هر حال و خارج ار همه این گله گذاری ها، با خودم فکر کردم وقتی برای مردم یه کشوری راه درست دسترسی به برنامه ها و سیستم های کامپیوتری بسته شده باشه، اونم در شرایطی که اخلاق رعایت حقوق مولفین به طور کلی در اون کشور تبلیغ نمیشه، بعدش هم کشور دوست و برادر چین و روسیه بیان کدهای همه این برنامه ها رو بشکنن و برای سود جزیی روانه بازارهای دنیا و از جمله ایران بکنن، از اون طرف برای گرفتن یه مدرک ساده مایکروسافت یا سیسکو هزار تا خوان بذاری سر راهشون، از اینور دسترسی به سرویس هات رو به دلیل ساکن بودن در ایران ازشون بگیری، خب نتیجه میشه همین دیگه.

جوونهای  با استعداد اون مملکت به جای اینکه شور و انرژی و خلاقیت خودشون رو صرف تولید و ساختن بکنن، راهی ندارن جز اینکه بزنن تو کار خراب کردن. بابا ما هم جوون بودیم، تو اون ممکلت هم بودیم، میدونیم چه خبره، ولی البته آقای اشمیت، چه حافظه شما یاری بکنه یا که نه، چنان نماند و چنین نیز نخواهد ماند، هر چند به نظر میرسه که امید از دل برود چونکه از گوگل برفت.

]]>
چالش معرفت از منظرحساب اعتباری http://mohajerha.com/2011/08/22/%da%86%d8%a7%d9%84%d8%b4-%d9%85%d8%b9%d8%b1%d9%81%d8%aa-%d8%a7%d8%b2-%d9%85%d9%86%d8%b8%d8%b1-%d8%ad%d8%b3%d8%a7%d8%a8-%d8%a7%d8%b9%d8%aa%d8%a8%d8%a7%d8%b1%db%8c/ Tue, 23 Aug 2011 07:06:51 +0000 http://mohajerha.com/?p=455 ادامه خواندن چالش معرفت از منظرحساب اعتباری ]]> من برای اینکه بتونم وضعیت کارت های اعتباری و بدهی هاش رو با دقت پیگیری بکنم یه سیستم ساده درست کردم و هر شبی یا دو سه شب یه باری میشینم و خرج مخارج رو بر اساس رسیدهام میزنم توش، و این سیستم هم با مرام تمام و با دقت بهم گزارش میده که چقدر به هر کدوم از کارت های اعتباریم بدهی دارم و چه موقع بهتره پرداختش بکنم که بهره بهش تعلق نگیره و از این حرف ها.

هفته پیش روز شنبه دو سه تا پرداخت گردن کلفت داشتم که باید انجام میشد، اما در موقع بررسی یکی از کارتهای مستر کارت از طریق سیستم آنلاین و قبل از پرداخت صورتحساب متوجه شدم که یه بابایی 18 دلار از کارت من برداشت کرده، این شد که زنگ زدم به بانک و گفتم که این من نیستم و اصلا این یارو رو هم نمی شناسم، بالاخره قرار شد که دوشنبه زنگ بزنم که به اصطلاح Dispute کنم. بعدش هم نزدیک به 2000 دلار ریختم به حساب، که آخ چقدر سخت بود این قسمت ماجرا که بماند.

روز دوشنبه هم زنگ زدم و 18 دلار رو هم ترتیبش داده شد. بعدش روز جمعه داشتم دوباره اوضاع رو کنترل میکردم که متوجه شدم موجودی اون حساب مستر کارت من حدود 2000 دلار کمتر از مقداری است که باید باشه، انگار هیچ پولی به حسابش پرداخت نشده، که خیلی عجیب بود چون معمولا پرداخت ها به حساب های اعتباری در مدت دو تا سه روز تکمیل میشه، من هم که شنبه قبل پول رو به حساب ریخته بودم.

اولش فکر کردم یادم رفته پرداخت کنم، این شد که یه نگاه انداختم به تاریخچه پرداخت ها تو بانک مبدا و آه از نهادم در اومد، تازه متوجه شدم که اشتباهی پول رو به حساب یه مستر کارت دیگه ام واریز کردم. خلاصه نشستم فکر کردم ببینم چه میشه کرد و راه های فراوانی به نظرم رسید که همش هم خیلی انسانی نبود، آخرش زنگ زدم به اون بانکی که پول بهش پرداخت نشده و قضیه رو توضیح دادم، اونها هم پیشنهاد کردن که به اون یکی که عوضی پول به حسابش رفته زنگ بزنم و بگم که اون مبلغ رو به حساب این یکی منتقل بکنن. من هم زدم.

اولش که طرف میگفت نمیشه، من هم بهش حال کردم که ما از نوادگان کوروشیم و بمب اتمی و انرژی هسته ای و از این حرفها، فکر کنم ترسید و جا زد، بعدش بهانه آورد که باید بهره بدهی ات رو بدی برای انتقال، آقا ما هم آی خندیدیم، آخه با این پرداخت موجودی اعتباری من منفی شده بود، یعنی پول اضافی توی حسابم بود که این وقتی صحبت بهره بشه یعنی باید یه پولی هم به من میدادن، من هم گفتم باشه، یارو رفت و برگشت و فکر کنم بهش حالی کردن چه گندی زده، گفت که نه اشکال نداره و بدون بهره برا شما انجام میدیم و از این عباراتی که بهش میگن خزعبل.

دیگه آقا دردسرت ندم، آخرش موجودی اضافی در حساب رو به اون یکی حساب منتقل کرد و با هم یه کمی هم خندیدیم و خداحافظی. بعدش دوباره زنگ زدم به اون یکی بانک و بهشون گفتم انتقال انجام شده، اما متاسفانه از زمان موعد پرداخت گذشته و خب اشتباه هم از من بوده، چه کنیم که الکی بهره ندیم، اونم بدون اینکه من صحبتی از اتم بکنم یا ذکری از دو هزار و پانصد سال و غیره، برداشت موعد پرداخت رو 15 روز اضافه کرد، بعدش هم یه یادداشت گذاشت روی حسابم و قضیه رو توضیح داد که وقتی بهره توسط سیستم محاسبه شد، اون رو از حساب من حذف بکنن.

مشکل ما به نظر میاد که حل شده، اما از این ماجرا نتایج فراوانی میشه استنباط کرد؛

اول اینکه اگه پرداخت کارت اعتباری شما دیر شد یا فکر میکنید ممکنه دیر بشه، زنگ بزنید و با بانک مربوطه موضوع رو مطرح بکنید، همیشه یه راهی وجود داره که کار شما رو آسون بکنه

دوم اینکه بعضی بانک ها نامردن اما بعضی هاشون خیلی معرفت دارن

سوم هم اینکه سیستم داشتن خوبه اما جلوی اشتباه رو نمیگیره

در آخر اینکه این سیستم ما هم هست اگه یه وقتی خواستین، دارم به نسخه ساده تر ازش تهیه میکنم و وقتی تکمیل شد میتونم براتون ارسال بکنم، شما فقط کافیه لب تر کنید. خلاصه در این ماجرا درسی بود که فکر کردم شما رو هم در اون سهیم کنم، شاید یه روزی به دردتون خورد.

]]>
به ما که رسید آسمون تپید، ناله شبگیر هم علاج نمیکنه http://mohajerha.com/2011/08/13/%d8%a8%d9%87-%d9%85%d8%a7-%da%a9%d9%87-%d8%b1%d8%b3%db%8c%d8%af-%d8%a2%d8%b3%d9%85%d9%88%d9%86-%d8%aa%d9%be%db%8c%d8%af%d8%8c-%d9%86%d8%a7%d9%84%d9%87-%d8%b4%d8%a8%da%af%db%8c%d8%b1-%d9%87%d9%85/ http://mohajerha.com/2011/08/13/%d8%a8%d9%87-%d9%85%d8%a7-%da%a9%d9%87-%d8%b1%d8%b3%db%8c%d8%af-%d8%a2%d8%b3%d9%85%d9%88%d9%86-%d8%aa%d9%be%db%8c%d8%af%d8%8c-%d9%86%d8%a7%d9%84%d9%87-%d8%b4%d8%a8%da%af%db%8c%d8%b1-%d9%87%d9%85/#comments Sun, 14 Aug 2011 06:35:54 +0000 http://mohajerha.com/?p=375 ادامه خواندن به ما که رسید آسمون تپید، ناله شبگیر هم علاج نمیکنه ]]> آپارتمان قوطی کبریتی ایده آل من
آپارتمان قوطی کبریتی ایده آل من

از نظر هزینه های زندگی کانادا کشور گرانی است، بخصوص هزینه های کارهای خدماتی بسیار بالا است. و در بین شهرهای کانادا، ونکوور شاید گرانترین مکان برای زندگی باشه. البته در مقابل این هزینه، کیفیتی که دریافت می کنید الزاما و همیشه چندان هم با مبلغی که می پردازین تناسبی نداره، نه اینکه فکر کنید کیفیت هم به همون نسبت بالاست، نخیر قربون، اساسا ترجمه لغت کیفیت در این سرزمین به عبارت ساده میشه پول بیشتر بده برا هیچ، اینکه به هر نحوی شما رو مجبور بکنند هزینه بی مورد و بالاتری پرداخت بکنید کاملا امری است عادی.

مدتها بود که این سوال ذهن من رو مشغول کرده بود که چرا باید اینطوری باشه، مگه چقدر اختلاف هست بین هزینه های جانبی یک سرویس دهنده در اینجا و مثلا دبی. بازار کوچکی هم که نیست، در حدود سی و سه میلیون نفر آدم اینجا زندگی میکنه. مالیات رو هم که فروشنده جداگانه محاسبه میکنه و از مشتری میگیره. اونوقت مثلا لباسهایی که شش سال قبل از دبی خریدم هنوز که هنوز مثل روز اولشون هستن، اما اینجا عمر متوسط بلوزهایی که میخرم، که خیلی هم ارزون نیستن، شاید به سه تا ده برابر قیمت دبی، بیشتر از یه سال نمیشه. همشون هم چه اونای که از دبی گرفتم چه اونایی که اینجا میخرم قربونش برم از چین میاد، بنابراین از نظر مبدا کالا به هم شباهت دارن. مقایسه با جنس ترک هم که اصلا مناسبتی نداره.

فکر کردم شاید یکی از دلایل این گرانی گستردگی سرزمین کانادا باشه، که در نتیجه هزینه های حمل و نقل رو بالا میبره، با این همه در شهرهای بزرگی مثل ونکوور که بیش از دومیلیون نفر جمعیت داره هم قیمت ها بالا هستن هم کیفیت به شدت خرابه، نمیدونم در تورنتو هم همینطور هست یا نه اما شنیدم به طور کلی هزینه زندگی در اونجا و مونترآل به نسبت پایین تر هستش. خلاصه این ذهن لامصب گیر داده بود به این سوال که امروز یهویی انگار یه لامپ کم مصرف رو کله من روشن شد و فهمیدم قضیه چیه، به قراری که در ادامه آوردم.

همونطور که همه عالم امکان مطلع شدند ما بالاخره به خیریت و سلامتی اسباب کشی کردیم به قوطی کبریت تازه، یعنی آپارتمان جدید، اما چون اندازه یه قوطی کبریته، من ترجیح میدم با همون عبارت بهش رجوع کنم. در جریان آماده سازی این قوطی کبریت و رفع و رجوع مشکلات و غیره، یهویی وحی آمد که برو پرده جدید بگیر، من هم با سرعت هر چه تمامتر و بدون فوت وقت رفتم سراغ دفترچه قوانین آپارتمان، آخه اینجا آپارتمان ها بخصوص بزرگ بزرگاش، هیئت مدیره دارن و قانون داخلی ابلاغ میکنن و اگه چپ بری و راست بیای جریمه میشی، دکون باز کردن برا خودشون از همون موارد کیفت و اینا.

مقوله پرده هم مربوط میشه به ظاهر ساختمان و مشاعات، و هر نوع تغییری نباید اخلالی در نمای ساختمان و ناهماهنگی با بقیه ایجاد بکنه، خلاصه در این دفترچه معظم که بهش میگن By Law در بند 3-f که مربوط میشد به استفاده از مشاعات نوشته بود که:

Residents or owners are not allowed to alter, supplement or remove the window coverings originally installed in the strata lot except, if necessary due to damage or wear, to replace them with substantially similar window coverings in the same colour and style, etc

این شد که راه افتادم دوره و هرجایی که میشد و احتمال داشت سرزدم که پرده مشابه پیدا بکنم با این تفاوت که از جنس مقاوم در مقابل حرارت باشه که وقتی خورشید در میاد، که اونم هر سه ماه یه بار پیش میاد، حرارت کمتری داخل ساختمون بیاد. القصه گشتیم و گشتیم تا بالاخره در Home Depot موفق شدیم به یافتن نزدیکترین رنگ و طرح از جنس پی وی سی، و از قضا فروش ویژه هم بود و 20 درصد تخفیف داشت، دیگه دردسرتون ندم که هی رفتیم و اومدیم و اندازه زدیم و آخرش رفتیم برای سفارش. اونروز آخرین روز فروش ویژه بود و سر فروشنده هم شلوغ، و فقط هم یه نفر در اون دستگاه عریض و طویل به مشتری ها سرویس میداد، خلاصه یه ساعتی ایستادیم تا نوبت به ما رسید.

این فروشگاه Home Depot هم از اون جاهاییه که از شیرمرغ تا جون آدمیزاد رو میشه توش پیدا کرد، اما خود آدمیزاد توش خیلی نایابه، و هر وقت سوالی یا کاری داری سه ساعت باید بگردی تا یه جنبنده پیدا بکنی، اما اون شب من خیلی خوش شانس بودم که فقط یه ساعت طول کشید تا نوبت به من رسید، به هر حال تا رنگ و جنس و اینا رو ببینیم و مطمئن بشم که درسته و بریم برای خرید ساعت از 9 شب گذشت، و فروشنده گفت که چون سیستم ها با ساعت تورنتو کار میکنن، بعد از ساعت 9 شب که ساعت تورنتو از 12 نیمه شب رد میشه، عملا فروش ویژه رو دیگه از طریق سیستم نمیشه انجام داد و باید به صورت دستی برای مشتری تخفیف داد.

حالا ما هم انگار نه انگار که تو کار سیستم و اینا هستیم ها، همینجوری به این توهین مبرهن به هر چی سیستم و طراحی سیستمه گوش میکنیم، خدا رحم کرد سیستم های بانکداری بین المللی رو این طراحان بسیار خوش ذوق در Home Depot طراحی نکردن و الا همه مردم دنیا باید با ساعت نیویورک زندگی میکردن، دیگه چی بگم آخه…

بالاخره ما سفارشمون رو دادیم و گفتن هفته دیگه آماده میشه، بیاین ببرین، ما هم خوش و خندان که شاخ غول شکستیم آمدیم به بنده منزل، و هفته بعد زنگ زدن که ببخشید، دو هفته دیگه آماده میشه، دندان رو جگر گذاشتیم و دم نزدیم، تا اینکه سه روز قبل زنگ زدن که رسید، من هم رفتم که بگیرم ولی وقتی جعبه رو دیدم آقا جا خوردم ها، فکر کن یه جعبه ده سانت در ده سانت در پنج و نیم متر، حالا شاید تو کاخ باکینگهام سقف به این ارتفاع پیدا بشه، ولی آخه این قوطی کبریت ما؟؟؟؟

هرچی هم میپرسم این برا چی اینقدریه؟ هیشکی جواب نمیده، من هم گفتم بزنیم بازش کنیم ببینیم توش چه خبره، این رو که به هر حال تو ماشین نمیشه گذاشت که، بعد از اینکه باز شد معلوم شد که فلاسفه پرده ساز پرده فروش به جای اینکه این لوور دراپه ها رو که در اندازه های مختلف هستن کنار هم بچینن، به دنبال هم قرارشون دادن، اون از سیستم سفارشش، اینم از عقل یارو در بسته بندی!!!!

بالاخره آوردمشون خونه و امروز شروع کردم به نصب، به آخرین پنجره که رسیده دیدم این اندازه از اونی که باید باشه خیلی بلندتره، رفتم برگه سفارش رو چک کردم، دیدم اونجا درسته، زنگ زدم که بابا یکی توضیح بده جریان چیه. اونور خط، بعد از اینکه قضیه رو برا پنج نفر از اول تا آخر توضیح دادم بالاخر آخری انگار که این ماجرا خیلی عادیه گفت بیار برگردونیم تورنتو تا درستش کنن، حالا من سعی دارم به طرف حالی کنم که همین یه کلمه بیار یعنی دوساعت وقت من، بعدش هم یه ببر هم به دنبالش هست دیگه، اونم یه دو ساعت دیگه روش، بعدش هم کلی جابجایی مبل و لوازم و غیره تو این فضای کوچیک و همه اینها انگار که ما فقط در خدمت خدمات دوزاری اینها هستیم، ولی مگه طرف اصلا گوشش بدهکاره، تازه به فرض هم که باشه مثلا چه کاری از دستش بر میاد؟

همه ماجرا هم گیر این سوراخهای سر و ته لوور دراپه هاست که اینا دستگاهشو ندارن، و دیگر هیچ، و الا میبریدن و سوراخ میزدن و والسلام، باید بره تورنتو و برگرده، تازه معلوم نیست چه موقع آماده بشه.

این شد که من فهمیدم همه این گروونی ها از کجاست، آدمها بدجور ناکارآمد هستن و این هزینه مشاغل رو بالا میبره، به دلیل افزایش تعداد اشتباهات، این اولین باری نیست که من اینجا این مشکل رو پیدا میکنم، در واقع تقریبا هر چی خریدم رو یا برگردوندم یا تعویض کردم یا از خیرش گذشتم، در مقایسه با ایران که کلا این اتفاق شاید در تمام عمر پرشکوه من در اونجا سه یا چهار بار افتاده. از طرف دیگه آموزش در محیط کار هم که به مثابه بسم الله است برای اجنه ای به نام مدیر، اصلا اسمش که میاد یارو غیب میشه، اینه که کارکنان بسیار بی کیفیت کار میکنن. برا همین مشاغل هزینه های سربار اینچنینی رو در قیمت هاشون در نظر میگیرن، البته موارد دیگه مثل دستمزدهای بالای مدیران ارشد و اینها هم هست ها.

هر کی خیال میکنه تو کانادا همه در سطح دستمزدی نسبتا یکسانی هستن سخت در اشتباهه، من مدیرایی رو از نزدیک میشناسم که، خوب دقت کنید، چهار میلیون دلار دستمزد سالانه میگیرن، یعنی ماهی حدود 350 هزار دلار، یعنی صد برابر دستمزد یه فرد متوسط، هیچ تخم طلایی هم نمیذارن، ولی این پول هم خوب از یه جایی باید بیاد دیگه.

به هر حال قصه طولانی شد، به دفعات من از سیستم های اینجا شکوه کردم، و به دفعات گفتم که نمیدونم اینا با این وضع افتضاح چجوری در بین هشت کشور صنعتی دنیا قرار دارن، بالاخره ما نون گندم نخوردیم دست مردم دیدیم دیگه، آخه اصلا میشه خدمات و جنس آلمانی یا ایتالیایی رو با اینایی که اینجا میبینی مقایسه بکنی، اونوقت اینا آقایی دنیا رو میکنن، من که نمی فهمم این معادله چجوری جور میشه، فقط یه چیز اینکه تا پای ما رسید اینجا آسمون تپید و همه چیز بی کیفیت شد، شاید هم بود و کسی به ما راستش رو نمی گفت.

دست کم تو ایران که بودیم شب میرفتیم پشت بوم یه دادی میزدیم تخلیه میشدیم، اینجا باید به By Law مراجعه بکنی ببینی قوانینش چیه، و الا ممکنه جریمه بشی، اینه که دیگه ناله شبگیر هم فایده نمیکنه.

]]>
http://mohajerha.com/2011/08/13/%d8%a8%d9%87-%d9%85%d8%a7-%da%a9%d9%87-%d8%b1%d8%b3%db%8c%d8%af-%d8%a2%d8%b3%d9%85%d9%88%d9%86-%d8%aa%d9%be%db%8c%d8%af%d8%8c-%d9%86%d8%a7%d9%84%d9%87-%d8%b4%d8%a8%da%af%db%8c%d8%b1-%d9%87%d9%85/feed/ 2
سفرنامه ابن کلوچه، بخش اول http://mohajerha.com/2011/04/11/%d8%b3%d9%81%d8%b1%d9%86%d8%a7%d9%85%d9%87-%d8%a7%d8%a8%d9%86-%da%a9%d9%84%d9%88%da%86%d9%87%d8%8c-%d8%a8%d8%ae%d8%b4-%d8%a7%d9%88%d9%84/ Tue, 12 Apr 2011 03:31:11 +0000 http://mohajerha.com/?p=55 ادامه خواندن سفرنامه ابن کلوچه، بخش اول ]]> ابن کلوچه
این یگانه تصوری است که از ابن کلوچه در گذر از بلاد پولسکا، لهستان کنونی بر جای مانده و ایشان از آن بر روی تمبر مرسوله استفاده می کنند

ابن کلوچه از متاخران بيهقی و طبری و ابن اثير است. وی در سنه شونصد و شوشم سفری به شهر ونکوور داشته و سفرنامه ای تاليف کرده که متاسفانه بخش های فراوانی از آن در جريان ساخت و ساز اهرام مصر و فتح امريکای جنوبی به دست سپاه چين از بين رفته است. گفته شده که ابن بطوطه سفر عجيب خود در بلاد اسلامی را با الهام از سفرنامه ابن کلوچه انجام داده است، همچنين نقل است که خمر های سرخ در کامبوج به دليل اختلاف در محل نگهداری دست خط های وی به جنگ های صليبی وارد شدند.

از آنجا که اين سفرنامه حاوی اطلاعات بس ذيقيمتی در باره چگونگی زندگی مردمان در آن دوران است، قسمت هايی که باقی مانده را به تدريج و در بخش های مختلف در اينجا می آوريم.

روز اول،  امروز پای بر خاک نهاديم پس از آن سفر دراز بر آن مرکب پرنده، و به کاروانسرايی شديم که سر بر آسمان دارد. ما را در ميان آسمان و زمين اسکان دادند و ما بسيار می ترسيم از آنکه خداوند اعمال ما را با جزييات بيشتری ملاحظه نمايد و عقوبت سخت تر بگرداند.

در کليه مبادی با ما خوب برخورد کردند و چوب برقی نزدند که خيلی متعجب شديم، چون شنيده بوديم شرطه های ايشان همه تازه واردين را آنچنان چوب برقی می زنند تا که استقامت ايشان بيازمايند و هر که بمرد خونش با خودش است، چونانکه که يکی دو بی قدر ناتوان اينگونه شدند، و ما هم بی رقبت نبوديم که خويشتن را بيازماييم، اما ته دلمان قدری هم نگران بوديم.

باری از هنگام فرود بدنمان درد دارد و روز و شبمان در هم ريخته به گونه ای که شبها را همه بيداريم و روز ها می خوابيم، و اين به گفته ايشان از قبل لگد جت است، که می گويند هنگام فرود اگر مراقبت ننمايی جت لگد می زند و هيچ چاره نيز نتوان کرد. گويا به زودی برطرف بشود.

از هنگام ورود بازگشته ايم به دوران ماقبل شيلنگ، و آفتابه به کار می بريم، و اين به سبب آنست که در اين بلاد آب در خلاب نيست که بس عجيب است، پس اين جماعت طهارت از کجا می کنند ، ما که نمی دانيم.

روز دوم، اول روز رفتيم برای تفرج و شناسايی اين بلاد غريبه، و در اندک زمانی سر در آورديم از مکانی دهشت بار با مردمانی زشت روی چون دزدان و جانيان، و بوالعجب که انگار ما در آن مکان نيستيم و گويا اين همه تصوير است که از طرفين ما می گذرد، چه ايشان به کار خود مشغول بودند و ما را انگار که نمی ديدند. پس چون از آن مکان دهشت بار خارج شديم و به کاروانسرا باز آمديم پرسش نموديم و بدانستيم که اين همان خيابان معروف هستينگز است که همه بی خانمانان شهر در آن سودايی دارند و در همه بلاد آمريکای شمالی معروف است و جماعت می آيند برای تماشا و حظ.

آسمان تو گويی که شير آب دارد، همينطور بی وقفه باران می آيد، که باری رحمت الهی است اما همه چيز از آدم و اشياء خيس شده و اميدی به خشک شدن آن نمی رود، زندگی بس آبکی و شلکی است و همگان آنرا دلپذير يافته اند.

حيوانات در شهر فراوانند و کسی آنان را با سنگ و چوب نمی زند بلکه بسيار هم معظم هستند و با يکديگر نيز به مسالمت رفتار می کنند، چونان می نمايد که خوی حيوانی ايشان زايل شده، و سگی بديدم که با گربه ای در حال صحبت و قدم زدن بودند. ايشان در هنگام عبور از خيابان به علايم و چراغ هم توجه دارند که مايه شگفتی است.

روز سوم، مردمی بسيار عجيب هستند و به زبانی بس نامانوس مکالمه می کنند، و گاهی يک دو سه انجليزی زبان در ميان ايشان ديده می شوند که البته بسيار نادر است، به نظرم آنان همان گروهی هستند که ايشان مهاجر می خوانندشان.

امروز به بازار شديم و آنرا بسی دلگير يافتيم، به واقع هيچ در آن نمی يابی، و آنچه که هست هم بس گرانبها، و اين ديگر نمی دانم از چيست که اينگونه بازارشان بی رونق است. حجره هايی است با نام دالر استور که هر آنچه بنجل عالم است به ثمن بخس در آن قابل ابتياع است که هيچ فايده بر آن نباشد مگر مال بر باد دادن.

از قدر هنر چه بگويم که هيچ ندارند، و خطی بر ديوار کشند و سی و سه ساعت به تماشا و تحسين آن بايستند، ايشان اگر هنر دست هنروران ما را ببينند به نظرم سقط شوند، که به هيچ روی توان تحمل آن ندارند. پس پپرس و جو نموديم که کتابخانه داريد و گفتند آری، اما زياده رغبتی به آن نيست و تياتر گوی سبقت از کتابخانی ربوده که اين نيز بس بر ما عجيب آمد. پرسيديم کجا شعر خوانی می کنيد، گفتند شعر را خوانندگانی است بيانسه و ليدی گاگا نام که بس دلکش می خوانند، اسامی عجيبی هستند، جل الخالق.

بر در منازل زنگ نيست، اينان چگونه در می زنند که نمی دانيم، اصلا به منازل يکديگر نمی روند به ديد و بازديد، بلکه در کافی شاپ صله می کنند که اين نيز بسيار بر ما عجيب آمد، شايد در کافی مزيتی است در فزونی مدوت که نمی دانيم، بيشتر تحقيق خواهيم کرد.

روز چهارم، دو مرد ديديم که لب بر لبان يکديگر نهاده بودند در شارع و تصور کرديم که اين آيين ايشان باشد به مشابه روبوسی، و دريافتيم که چنين نيست بلکه ايشان به معاشقه مشغول بودند و دريافتيم که اين در نسوان نيز متداول باشد، چونان متفکر شديم که نزديک بود با راکبی تصادم کنيم، مانده ايم که اگر ايشان تمايلی به دگر جنس ندارند پس توليد مثل چگونه می کنند، والله آخر الزمان است.

پايان بخش اول

بخش دوم این سفرنامه را در اینجا بخوانید

]]>