سفرنامه ابن کلوچه، بخش سوم

اینکه اینقدر تاخیر شد در انتشار بخش سوم این سفرنامه بسیار مهم، ناشی از دشواری برگردان مطالب بود و بس. ابن کلوچه علی الظاهر تقریرات خویش را بر روی نوعی پوست نگارده که اصل آن در حال حاضر در موزه شهر آتلانتیس نگهداری میشود و دستیابی به آن چندان آسان نیست. سایر کپی هایی هم که از این دست نوشته ها تهیه شده در مواردی خیلی خوانا نیستند و به همین جهت کار مرتب سازی آنها با کندی همراه است. خواننده گان بر ما ببخشایند.

روز هشتم: امروز مجدد رفتیم برای تفرج و سری زدیم به گوشه هایی از شهر که تاکنون ندیده بودیم. این که ایشان شهر نامندش بسیار شبیه دهات ما است. بسیار شوارع دیدیم که حتی سنگفرش هم نشده بودند، و در جایی از شهر رسیدیم به بوستانی که در آن کدوهایی به چه بزرگی یافت میشد. گویا از آن برای جشنی استفاده میشود، مفصل تحقیق خواهیم کرد. در ادامه راه هم مزارع بزرگی در میانه شهر دیدیم، این چه شهری است که در میان آن مزرعه یافت میشود؟

قدری در اطراف که گشتیم خستگی حاصل آمد، رطوبت هوا بی اندازه آزارنده است، در میان تابستان و باران و گرما و دم هوا، و خلاصه البسه کامل به تنمان چسبیده و جان از آن در عذاب. خسته که شدیم عزم کردیم به بازگشت به مرکز شهر و کاروانسرایمان، در راه ولوله ای بود و پیر و جوان به سوی مرکزشهر روان، و مرکوب سخت به دست می آمد. با هزار مصیبت مرکوبی به دست آمد و رفتیم تا رسیدیم به مرکز شهر و دیدیم جماعت روان است به سوی ساحل. پرس و جو که کردیم معلوم شد جشنی دارند و آتش برپا کرده و ترقه در میکنند، این دیگر چه گونه است، تا چهارشنبه سوری خیلی مانده، ایشان همه چیزشان عجیب است.

رفتیم به کاروانسرایمان و بعد از رفع خستگی و نوشیدن یکی از همین چایی هایی که در کاغذ بسته اند، روان شدیم به همان جهتی که همه میروند. انبوه مردمان در همه جا به سوی ساحل میروند و شرطه ها هم راه را بر مراکب بسته اند. این را متوجه شدیم که شرطه های ایشان خیلی خوب از مردمان توجه می کنند و اصلا ایشان را نمی زنند مگر در فرودگاه ها که گاه برای تفرج انسانها را می کشند.

رسیدیم به ساحل و چشمانمان از کاسه بیرون آمد از شدت ولوله و ازدحام، آنقدر آدمیان در اینجا گرد آمده اند که تاکنون ندیده ایم و هر کس به کاری مشغول. مانند سیزده به در خودمان است که هم همه به تفرج میروند و هر کس در گوشه ای آن کار دیگر و نادیگر می کند. باری این قضیه به نظرمان جالب آمد و مشتاق شدیم بدانیم چه میشود.

پرس و جو کردیم و شنیدیم که مسابقه ای دارند همه ساله در میان اعیان ترقه بازی در عالم و سه برنده آخر در اینجا مهارت خود را به نمایش و رای میگذارند. در میان آب یک بحر پیما استاده که ملون به الوان و چراغ است و می گویند ترقه ها از آن در می شود. مردمان می آیند و می بینند و بعد میروند در آنچه ایشان انترنت خوانند، که قبلا هم شنیده بودیم اما هنوز نمیدانیم چیست و کجاست، نظر می دهند. هر آنکه نظر بیشتری و بهتری حاصل نماید همانا برنده این غوغاست. دیگر اینکه برای ترقه بازی مطرب خبر میکنند و می نوازند و با الحان خوش ترقه ساز می نمایند که نمی دانیم به چه معنی است، جل الخالق دیگر فقط برای یک ثانیه اش کار می کند.

بیت:
تا مرد به کانادا نامده باشد
هیچ از اینهمه عجایبش خبر نباشد

تا دیر هنگام استادیم و در میان جماعت چرخیدیم و عجایب دیدیم، بوی این مار جوان که ایشان دود می کنند به مانند سیگار در همه جا به مشام می رسد و جوانان سرخوش هستند. شرطه ها هم در میان ایشان به گشت زنی که مبادا ساحت ادب از دست برود، جماعتی مودب هستند. هر چندی نیز یک ترقه ای از بحر پیما به آسمان میرود و ولوله در میان جماعت می اندازد.

دیرتر که شد و آسمان پرده شب که برکشید، ترقه بازی آغاز شد، و عجب اینکه الحان موزون نیز به گوش می آید اما نمی توانیم مطرب ها را ببینیم. برخی انسان های مشتاق از این ترقه ها صورت هایی تهیه کرده اند که سالها بعد از مرگ ما تهیه شده، شما ببینید و حظ ببرید.

 

دهان ما که باز مانده است، وه که چه عجایبی. بسیار حظ بردیم، بسیار زیبا بود اما دلمان برای ماهیان دریا هم سوخت که اینهمه آتش بر بستر زندگی ایشان ریختند. اما چه باک که همانا سه روز است در سال. گوشمان هم کمی گرفته از اینهمه سر و صدا. اندکی بعد جماعت بازگشت آغاز کردند اما مگر این همه انسان میتوانند به این سادگی از اینجا بیرون بروند، ساعتی به درازا خواهد انجامید. در آسمان یک پرنده با چراغی پرنور می گردد و می گویند برای مراقبت از آدمیان است.

باز گشتیم به کاروانسرا و ماکولی خوردیم و آب گازداری، و یکهو طبعمان باز شد و این آمد

اين همان شهر ونکوور است
که هوای آن هماره کدر است

اين همان معظم بلاد کاناداست
که در آن دور نيست که انسان پيداست

بس که در آن مال و کافی شاپ بينی
وه نمی دانم اين چه سان سودا است

مال هايش همه لبريز است از بنجل
خانه هايش ز چوب و تخته شده راست

کوچه هايش از دراگ ديلر پر
گوييا رازهايش نهان ز ما و شماست

به که در خانه بنشينی موسم ابر و گاه خزان
ور نه خيس گردی از سر تا به پا يکراست

تيم هاکی به جای فوتبال دارند
کسوت و شان ايشان ز ما شاالله است

از برای گردش و تفرج هست عالی
وز برای مالداران مکان عشق و صفاست

مردمانش در پی علم و دانش نروند
بيزنس باشد فکر و ذکر همه، شاپينگ بر پاست

عمر شان باشد به نهايت دراز
گوييا شريانی ز چشمه خضر در شير هاست

گر که خواهی خوش باشی و ملول نشوی
بی شمار پاب و کلاب ها به پاست

اين همه گفتمت تا که پند گيری
که بسازی زندگيت در آن بی کم و کاست

ديگر آنکه خموش، دو روز مانده را خوش باش
غافلان را مگو، مگو حقايق راست

 

پایان بخش سوم

بخش دوم این سفرنامه را در اینجا بخوانید.
بخش نخست این سفرنامه در اینجا قابل دسترسی است.