جامع المقدمات کاریابی – سنجش مهارت ها

Essential Skillsقصد داشتم بعد از اینهمه تاخیر و معطل نگهداشتن همه طرفداران پروپا قرص این سلسله مقالات که به هیچ وجه حتی یادشون هم نبود که من مدتیه در مورد کاریابی درکانادا چیزی ننوشتم، دیگه شروع کنم در مورد روش های رزومه نویسی به تفضیل صحبت بکنم، اما یه اتفاق فرخنده و میمون افتاد که باعث شد ناچار بشم بپردازم به یک موضوع دیگه، خوانندگان گرامی، برای راهنمای رزومه نویسی باید منتظر مقاله بعدی بمونید.

و اما اصل مطلب، همانطور که همه عالم و آدم مطلع میباشند، اینجانب مدتی است با جعل نام و سابقه با عنوان مربی (Mentor) در یکی از این سازمان هایی که به تازه واردین کمک میکنن خودشون رو با محیط جدید و شرایط تطبیق بدهند، مشغول به فریب عوام الناس بوده و از این طریق کسب رضای روحی و حظ مازوخیستی می نمایم، هیچ دلیل انساندوستانه ای هم در این جریان وجود نداره.

چند وقت پیش در یکی از جلسه هایی که برای توجیه مربیان برپا شده بود، لازمه بگم ماهی یکی دو تا جلسه میذارن و توضیح میدن که چجوری در اعماق ضمیر و روح تازه واردین نفوذ کرده و اونها رو به اصطلاح توجیه بکنیم تا بفهمن که عددی نیستن و به همه جور خفتی که به اونها تحمیل میشه تن بدهند، بعله در این جلسه یه بابایی از داگلاس کالج اومده بود و در مورد یک تحقیق بسیار جالب صحبت کرد.

خلاصه مطلب اینه که از چند سال قبل، دولت کانادا متوجه میشه که سواد به مفهوم متعارف اون که در طی قرنها به منزله سواد خواندن و نوشتن بوده دیگه این روزها کافی نیست، البته یه استانداردهای جهانی هم برا این موضوع وجود داره، مثلا فکر کنم در سال 2000 بود که سازمان ملل اعلام کرد باسواد کسی است که علاوه بر توانایی خواندن و نوشتن، توانایی کار با کامپیوتر رو هم داشته باشه، و بر اساس این توانایی افراد به درجات مختلف دسته بندی میشدن. به هر حال، دولت صهیونیستی کانادا برای اینکه با اهداف جهانی که منشعب از نگاه استعماری سازمان ملل و در راس آنها آمریکای جهانخوار به سایر ملل مظلوم دنیاست همراهی نکنه، اومد برا خودش یه سیستم دیگه با تعاریف متفاوت ایجاد کرد، از قرار زیر، اسمش هم گذاشتن مهارت های ضروری (Essential Skills)، این روزها آخه مد شده که همینجوری الکی اسم جدید انتخاب بکنن برا چیزایی که خودشون اسم دارن.

بر اساس این سیستم، هر فرد باید دارای مهارت های اساسی باشه. این مهارت ها شامل خواندن و نوشتن به یکی از زبانهای رسمی کانادایی (زبانهای چینی توش نیست!) و یه سری توانایی های دیگه میشه مثل استفاده از کامپیوتر، مهارت در ارتباط کلامی، ادراک عددی، نوشتن، خواندن، فکر کردن، و استفاده از اسناد. بعدش اومدن افراد رو بر اساس سطح مهارت در این هفت گروه از یک تا پنج درجه بندی کردن، که در اون “یک” کمترین سطح و “پنج” بالاترین محسوب میشه، یعنی پنج خداست ها.

بر اساس معیارهای این درجه بندی، افرادی که در سطوح یک یا دو قرار دارند در موارد فراوانی در انجام کارهای متعارف روزانه دچار مشکل هستند. برای مثال این افراد قادر به درک دستورالعمل استفاده از دارو ها نیستند، لازم به ذکر هستش که داروهای فراوانی در کانادا بدون نیاز به نسخه فروخته میشن و شما باید قادر باشید راهنمای استفاده از اون رو بخونید و بفهمید و درک کنید تا رستگار شوید. این افراد حتی قادر به پر کردن یک فرم ساده نیستند، یک دستورالعمل عادی ایمنی رو ممکنه درک نکنند، بنابراین جان آنها میتواند در مواردی که پلیس بسیار ماهر کانادایی میخواهد جان آنها را نجات دهد و اینا… خلاصه الفاتحه، تو کانادا خدا نکنه کارتون به پلیس و دکتر و بیمارستان بیفته.

خلاصه، سیستم آزمون طراحی کردن و راه افتادن دوره و مردم بدبخت رو تست کردن، بعدش یک بی آبرویی شد که ببین، میگی چرا؟ معلوم شد بیش از نیمی از نیروی کار در کانادا، یعنی در حدود 12 میلیون نفر در سطح 3 یا پایینتر قرار دارن، و در حدود 5 میلیون در سطوح یک یا دو. این یعنی نیمی از کسانی که شما به نحوی با اونها ارتباط کاری دارید، مثلا کسانی که برای کاریابی به اونها مراجعه میکنید یا اونهایی که در سازمانها مسئول انتخاب نیروی کار هستند، ممکنه در همین سطح از توانایی باشن، فاجعه، فاجعه، فاجعه واقعی. یعنی سرنوشت شغلی شما ممکنه در دست کسی باشه که حداقل درک لازم برای اتصال و لحاظ کردن عوامل مورد نیاز به تصمیم گیری رو نداره. ویدیوی زیر رو ببینید تا بفهمید من چی میگم.

باید بگم وضع بر اساس تجربه من به همین اندازه خرابه و بارها و بارها شده که من از شدت حماقت طرف مقابل در درک یک موضوع بچه گانه نزدیک بوده سرم رو بزنم به دیوار. دلایل مختلفی هم امکان برداشتن موانع موجود رو دشوار میکنه، از جمله آزادی های فردی و عقیده، که هر کسی میتونه نفهمیدن هاش رو به اون ترتیب توجیه بکنه، و بدونید که خیلی ها پشت این دیوار عریض و محکم پنهان میشن. بر اساس تجربه شخصی، عموماً در شرکت ها و سازمان های بزرگ نسبت سطوح یک و دو و سه به مراتب بالاتر از سایر درجات هستش، حالا به دلایل مختلف از جمله اینکه مدیران و رییس ها دوست دارن آدمهای فرمانبردار داشته باشن، نه آدمی که باهاشون چالش راه بندازه. خب این میشه که متوسط درک و توانایی نیروی کار میره تو سطوح پایین تر. در محیط های جمع و جور تر معمولا نسبت بیشتر به افراد در سطوح بالاتر متمایل میشه، به یک دلیل محکم و مبرهن و اینکه سازمان باید افرادی رو در استخدام داشته باشه که باهاشون بتونه در مسابقه و رقابت شدیدی که در بازار وجود داره بازنده نشه.

حاصل اینکه در کار یا زندگی با دیگران ممکنه شرایط سختی رو تجربه بکنید، مثلا وقتی یه نظری دارین که مثلا نیازمند تغییر در یک سری روشها یا ابزارها هست، اولین و بزرگترین مشکل همکاران یا همسایگان خودتون هستن که نمی تونن وضع موجود رو به درستی درک بکنن و بفهمن که یه تغییر کوچک، که ممکنه حتی هزینه چندانی هم نداشته باشه، تا چه حد میتونه وضع رو متفاوت بکنه، برخلاف جامعه کاری در ایران که دست کم بر اساس تجربه من از تغییر در خیلی موارد استقبال میکنن، هر چند اونجا هم اجرای تغییرات سخت هست. پیشرفت شخصی در چنین شرایطی خیلی سخت میشه بخصوص هنگامی که از شما انتظار میره در یک کار گروهی شرکت داشته باشید، به همین دلیل ساده که همه ما با کمک همدیگه پیشرفت میکنیم، مثل یه بازی فوتبال خوب که اگه دو تا بازیکن بد توش باشه کلا ضایع میشه.

از طرف دیگه برخورد با مهاجرین هم تحت تاثیر همین برداشت از نیروی کار قرار میگیره. اینهمه لزوم به تطبیق مدرک و امتحان مجدد برای اثبات توانایی های شغلی و غیره شاید تا حدی ناشی از ارزیابی هایی باشه که تصمیم گیران کانادایی در محیط های کار از نیروی کار خودشون انجام میدن، و تازه واردین رو هم با همین نگاه درجه بندی میکنن. بارها و بارها در محیط کار از توانایی های بسیار معمولی من که در ایران هر فردی در محیط کار به دست میاره تعریف شده و موجب تعجب همکاران، که یعنی ما انتظار نداشتیم که تو بفهمی یا بتونی، که من میذارم به حساب همین مشکل سطح متوسط پایین نیروی کار نه به عنوان یک توانایی برجسته در خودم.

از طرف دیگه این به معنی وجود فرصت هم هست، چون کانادا به 5 میلیون نیروی کار بالای سطح سه نیاز مبرم داره، و شما ایرانی عزیز که به دلیل شرایط محیطی، اجتماعی و آموزشی حتما در این سطح و بالاتر هستید، البته با فرض داشتن مهارت کافی در زبان خارجی، میتوانی از این فرصت استفاده بکنی. حالا چجوری از این شرایط بهره ببریم، توجه داشته باشید که این ارزیابی توسط HRSDC یا The Department of Human Resources and Skills Development که ترجمه اش میشه دپارتمان منابع انسانی و توسعه مهارت ها طراحی و اجرا شده، بنابراین بهترین نقطه برای شروع همونجاست.

به سایت وب این سازمان مراجعه کنید و براشون ایمیل بزنید و بخواهید که بهتون در ارزیابی توانایی ها و مهارت های لازم برای کسب شغل کمک بکنن، تا بتونید حوزه هایی رو که در اونها ضعیفتر هستید شناسایی و رفع کنید، اونها هم براتون راهنمایی های لازم رو میفرستن. یه سازمانهایی هم هستن که با بودجه های دولتی این کارها رو انجام میدن و من یکی از اونها رو میشناسم که در آخر این مقاله براتون آدرس سایتش رو میذارم. همه ما با هم با شناخت نارسایی ها و درک منطقی از امکانات و موانع میتونیم محیط بهتری برای زندگی در کشور جدید برای خود و خانواده خودمون ایجاد کنیم، این فرصت رو حیف میشه که از دست بدیم.

خلاصه از روزی که من اومدم اینجا همش حس میکردم یه جای کار لنگ میزنه، ولی دقیقا نقطه لنگ زدن رو نمیتونستم بیابم که حالا یافت شد. آخه نمیشه که اینهمه اشتباه از یه عده آدم تر و تمیز خوش بر و رو و خوش هیکل و … بس کن دیگه! سر بزنه و با خودت فکر کنی که تصادفی بوده. فقط یادتون باشه اونهای که باهاشون تماس میگیرین که بهتون کمک بکنن ممکنه خودشون در سطح یک و دو باشن ها، حواس ها جمع باشه خلاصه.

 

صفحه راهنمای تماس در سایت HRSDC

http://www.hrsdc.gc.ca/eng/corporate/contact_us/skills/es.shtml

سایت The Essential Skills Group

http://www.essentialskillsgroup.com/consulting-services/